عزاداری که امام حسین خرید
پایان روز عاشورای امسال به یکباره فیلمی از سینهزنی یک معتاد در فضای مجازی منتشر شد که حال دل بسیاری از عزاداران حسینی را تغییر داد و یک بار دیگر به همه ثابت کرد امام حسین(ع) برای همه است و فرقی نمیکند، سیاه باشی یا سفید، پولدار باشی یا فقیر و معتاد باشی یا غیرمعتاد؛ میتوانی پای این دستگاه بیایی و اشک بریزی و عزاداری کنی. الحق که امام حسین(ع) همه هیچ مهمان و عزاداری را دست خالی رد نمیکند.
ماجرا از این قرار بود که هیأت محبانالزهرا(س) بعد از دو سال که برنامه خیمهسوزان خود را تعطیل کرده بود، امسال در یکی از خیابانهای شهرک گلستان واقع در شهرستان بهارستان تهران، مراسم عزاداری خود را برپا میکند. در خلال مجلس عزاداری این هیأت، جوان معتادی حضور پیدا میکند و به سینهزنی در حال و هوای خود میپردازد. اسماعیل کوچکی مداح این هیأت، متولد ۱۳۶۳ که بیش از ۲۰ سال است مداحی میکند، در این خصوص میگوید: «از ابتدای مراسم در زمان نوحهخوانی، این فرد را دیدم که در حال و هوای خود حتی خارج از سبک سینهزنی باقی افراد، برای خود عزاداری میکند. در زمان شروع سینهزنی شور، کمی جمعیت جلو آمد، اما این جوان اصلاً متوجه حرکت جمعیت نشد و در جای خود در حال سینهزنی بود. خاطرم هست این نوحه را میخواندم که «یک عالمه گریه به روضه بدهکارم …» و او حال و هوای خاصی هم در سینهزنی گرفته بود. چندبار میخواستم اعلام کنم یا به دیگران اشاره کنم که او را به جلو هدایت کنند اما گفتم بگذار در حال خودش باشد.»
متنی که هلالی برای «حسین» نوشت
حضور این جوان که بعداً مشخص شد نامش «حسین» است و حدود ۳۷ سال دارد با وضعیت ظاهری و شرایط خاصش، سوژه مردم حاضر در مراسم عزاداری شد و بسیاری از او و سینهزنی و حال و هوایش فیلمبرداری کردند و آن شب به یکباره فضای مجازی مملو از فیلمهای او شد. فیلمها دست به دست شد و حتی به رضا هلالی مداح سرشناس و مطرح کشور هم رسید و او با انتشارش در صفحه مجازی خود نوشت: «حسینی بودن در رفتار. بیمعنیه اگه بگیم خورشید فقط برای ماست و یا فقط به خونه و مزرعه ما میتابه. امام حسین، امام همهست و همینه که دوست داشتنیش میکنه و اینجوریه که همه عاشقشن. آفتاب به عالم و آدم میتابه به علف هرزه و گل زعفرون به یک اندازه! ابی عبدالله رحمت واسعهست، باب نجاته، خورشید مهربونیه که هم مال دکتر و مهندساست هم مال کارگرا، هم مال علماست هم مال گنهکارا! اصلاً مال همه اقشار جامعهست البته بیشترم مال اونایی که احتیاج بیشتری به گرمای این خورشید دارن.
وظیفه اجتماعی تک تک ما ایجاب میکنه طرز فکرمون رو نسبت به همه اقشار جامعه بالاخص بیماران اعتیاد، تغییر بدیم. نحوه برخورد ماها امام حسین رو بهتر به همه معرفی میکنه. حسینی شدن در گفتار ساده است، اما مشکل، حسینی بودن در رفتاره! تک تک ما باید بدونیم شاید یه روز یکی از نزدیکترین رفقا و یا دوستان و اقوام ما هم ناخواسته گرفتار این بلا بشن. پس از همین امروز باید دیدگاه و رفتارمون رو تغییر بدیم تا شاید کمتر لطمههای اجتماعی بخوریم، تا شاید به مدد ارباب از لحاظ معرفتی دیگه سقوط نکنیم.یا مُبَدّلَ السَیّئات بالحَسَنات»
اشک ریخت و گفت: من عاشق امام حسینم
هیأتیهای هیأت محبانالزهرا(س) او را رها نکردند و با محوریت مداح خود از فردای روز عاشورا سراغ این فرد رفتند. کوچکی میگوید: «در فضای شهرک ما عمدتاً افراد همدیگر را میشناسند و ما نیز این جوان را بارها در خیابانها و بیشتر در مقابل یک داروخانه که میایستاد، دیده بودیم. همان شب در خیابانها دنبالش گشتیم و سراغش رفتیم. ابتدا به دلیل سوءاستفادههایی که از معتادان شده و یا آزارهایی که به آنان رسیده بود، مقاومت کرد و ترسید که میخواهیم او را کتک بزنیم و … اما بعد که به او توضیح دادیم از همان هیأتی هستیم که روز عاشورا در آنجا سینه زده است، اشک ریخت و گفت من امام حسین(ع) را خیلی دوست دارم و عاشق او هستم و حاضرم جانم را هم برایش بدهم.»
مقاومتهای حسین، هیأتیها را دلسرد نکرد
ماجرای «حسین» ذهن را به سمت همان دو بیتی معروف میبرد که «ما سینه زدیم بیصدا باریدند/ از هر چه که دم زدیم، آنها دیدند/ ما مدعیان صف اول بودیم/ از آخر مجلس…» «حسین»ِ این ماجرا، آن روز خالصانه اشک ریخت و سینه زد و امام حسین(ع) هم او را خرید. «حسین» آن شب برای رفتن به کمپ ترک اعتیاد، مقاومت میکند و میگوید: فردا بیایید، امشب هم میخواهم مصرف کنم!
کوچکی میگوید: «فردا که سراغش رفتیم به واسطه حرفهای اطرافیانش تصور میکرد ما میخواهیم او را در کمپ به زور ترک دهیم و کتک بزنیم. حتی میگفت پول گرفتید تا مرا اذیت کنید. ماجرا را به او شرح دادیم و در نهایت گفت فردا شب بیایید. ما سه شب سراغ او میرفتیم و حتی یک شب او ما را کتک زد، اما من به او التماس کردم و گفتم پایت را میبوسم، امام حسین(ع) تو را انتخاب کرده. بیا و ترک کن. دوستان او وقتی اصرار ما را میدیدند، میگفتند ما را به جایش ببرید. از وضعیت خودمان خسته شدهایم. حسین هربار قبول میکرد، اما برخی از افراد هم بودند که رأی حسین را میزدند و میگفتند وعدههای اینها دروغ است.»
حسین بالاخره به کمپ رفت
«حسین» و افراد همقطار او در دو گاراژ در این شهرک زندگی میکنند. آنها در طول روز ضایعات جمعآوری میکنند و شب به صاحب گاراژ تحویل داده و در قبالش، پول یا مواد میگیرند. بسیاری هم در همان جا زندگی میکنند. کوچکی میگوید: «بعد از رفتوآمدهای متعدد بالاخره توانستیم دوشنبه شب، اول شهریورماه، «حسین» را راضی کنیم تا برای ترک اعتیاد به کمپ برود. کمپ ترک اعتیاد منطقه از دوستان ما بود که او را آنجا بردیم. ابتدا او را حمام و اصلاح کردیم و بعد برایش روضه خواندیم. حسابی گریه کرد و بعد هم آنجا خواباندیمش. الحمدلله «حسین» چند دوست قدیمی خود را در کمپ دید و با پرسوجوی شرایط، دغدغهاش کمتر هم شد.